سامانه مدرسه هوشمند پویان



 سخن موسس

 پانل ورود کاربران

 کانال ارتباطی آموزشگاه
 کانال ارتباطی دپارتمان زبان

امروز سه تا پدر بزرگ ، مهمان کلاس ما بودند.
پدربزرگ هایی که فقط خاطره هاشون برای بچّه ها مانده است !
پدربزرگ هایی که پیش خدا هستند و یادشان ، دل همه ی ما را شاد کرد.

                               --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مهراد با ساعت پدر بزرگ اومده بود.
او پدر بزرگش را ندیده بود.
مهراد خیلی خوشحال بود که می تونه به دیدن مادر بزرگش برود و هر کاری دارد برایش انجام دهد.
مهراد میگه :« من مورچه ی بارکش مادربزرگم ! چون هر چی لازم داره من براش می برم».
چقدر خوب ؛ صد آفرین به مهراد !
کاش مادر بزرگ منم بود و من ، مورچه ی بارکش مادربزرگم بودم.

 

 

امیر علی با عکس پدر بزرگ شهیدش اومده بود.
او پدر بزرگش را ندیده بود و از مادر بزرگ ، خاطراتش را شنیده بود.
ما به پدربزرگ امیر علی افتخار کردیم.
پدر بزرگ امیر علی ، یک قهرمان برای کشور ما است.

 

 

بنیامین وقتی 2 ساله بود ، پدر بزرگش از دنیا رفت.
امّا چیزهای زیادی از پدر بزرگ می دونست.

 

 

 سخن مدیر

 تاریخ و زمان
 آمار بازدید ها